2

چند وقت پیش نوشته های سه چهار سال پیش خودمُ داشتم میخوندم. بعد از اینکه تموم شدن، غم شدم.! خیلی زیاد روم اثر گذاشت و تاریک شدم. راستش تاریک خودمُ بیشتر از هدفمند الانم دوست دارم!

یه جور آرام بخشه اینکه خب دست من نیست این همه بدبختی! اینطور زاده شدم! اینکه "بعضی ها خوشبخت به دنیا می آیند و بعضی ها بدبخت."

الانم میتونم دل بدم به بدبختی و دیگه دنبال درست کردن چیزی نباشم، چون تلاشهای بیهوده ی من از بالا، مسخره و مضحک به نظر میرسه! مثل اینکه روزگار وایساده بالای سرت و داره پوزخند میزنه به دست و پا زدنات!

زندگی رو از خودم دور کردم و حالا دیگه انگار راه نجاتی نیست! افتادم تو سیاهی تاریک و مطلق. باید بپذیرمش مثل اینکه.!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها