8

نور چراغ های رنگی تو باغچه، افتاده رو تنه ی بزرگ درخت سیب و رنگی رنگی ش کرده، خاکهای تو باغچه هم رنگی شدن، موزاییکهای کف حیاط، برگهای درخت بزرگ گوجه سبز که یادمه چندین سال پیش تازه کاشته شده بود، جوون بود، کوچیک بود. حالا برادر زاده ی سه ساله م میتونه از شاخه های پایینیش برا خودش گوجه سبز بچینه؛ یه بخش از حیاط خونه رنگی شده.

هوا داره کم کم گرم میشه، امشب داشتم بیرونو تماشا میکردم، درختای تو حیاطو، انعکاس نورو، وزش ملایم نسیم بهار رو حس میکردم و از سکوت شب لذت میبردم.

فکر کردم به تابستون 4 5 سال پیش، اونجا که آخرین روزنه های امید هم به روم بسته شد، سیاه مطلق شده بودم، عصرهای تابستون رو به آسمون تو بهار خواب دراز میکشیدم، چشامُ میبستم و ناظری گوش میدادم.

هیچی آزار دهنده نبود، دچار شده بودم به غم لذت بخش. صبح و ظهر نوشته های آدمهای تاریک تاریخ رو میخوندم و عصر و شب غرق میشدم تو غمی که ازش لذت میبردم.

امسال هم منتظر تابستونم، تا عصرها و شبها تو گوشم صدا بپیچه که:

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد، بیچاره دلم در غم بسیار افتاد


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها